گذار از فقه اتمیستیک به الهیات سیستماتیک | چرا باید از پروژه فکری عبدالرحیم سلیمانی اردستانی دفاع کرد؟

رویداد۲۴ | علیرضا نجفی- تاریخ اندیشه دینی در ایران معاصر، همواره صحنه نزاع میان دو نیروی قدرتمند بوده است: نیروی «سنت» که بر حفظ میراث گذشتگان و پاسداری از مرزهای هویت اصرار میورزد، و نیروی «نوگرایی» که تلاش دارد دین را در ترازوی عقل مدرن و مقتضیات زمانه بازسنجی کند. اما آنچه در سالهای اخیر شاهد ظهور آن بودهایم، پدیدهای متفاوت و پیچیدهتر از نزاعهای کلاسیک مشروطه یا روشنفکری دینی دهه هفتاد است. این پدیده، ظهور جریانی است که نه از بیرون و با ابزارهای سکولار، بلکه دقیقاً از دلِ سنت حوزوی و با تسلیح به پیشرفتهترین ابزارهای الهیات مسیحی، به شالودهشکنی باورهای بنیادین پرداخته است. عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، چهره شاخص و نظریهپرداز این جریان، نه یک روشنفکر سکولار، بلکه مجتهدی حوزوی و استاد دانشگاه است که پروژه فکری خود را بر ویرانههای پارادایم «فقه-محور» سنتی بنا نهاده است.
رویداد۲۴ در این جستار کوشیده از فرصت حواشی به وجود آمده بعد از مناظره اخیر عبدالرحیم اردستانی و کاشانی بر سر موضوع شهادت حضرت فاطمه استفاده کند و با فاصله گرفتن از آن، سنت فکری اردستانی را مورد نقد و بررسی قرار دهد.
اهمیت اردستانی فراتر از جنجالهای رسانهای اخیر پیرامون مناظرات تاریخی است. او نماد یک گذار معرفتشناختی است؛ گذار از دینی که تنها بر «نقل و روایت» تکیه دارد، به دینی که میخواهد «عقلانی، منسجم و سیستماتیک» باشد. این مقاله تلاشی است جامع برای واکاوی پروژه فکری او. ما میخواهیم نشان دهیم که چرا او به سراغ «الهیات سیستماتیک» رفت؟ این دانش چه ابزارهایی به او داد؟ و چگونه او با استفاده از این ابزارها، به دفاعی نوین و جسورانه از دین در برابر امواج سهمگین مدرنیته و نقد تاریخی برخاسته است؟ خواننده در این نوشتار درمییابد که آنچه مخالفان به عنوان «بدعت» یا «تناقض» میبینند، در واقع تلاشی عالمانه برای آشتی دادن «خدا» با «عقل» در قرن بیست و یکم است.
تکوین یک متکلم؛ عبور از مرزهای ممنوعه
برای درک هندسه ذهنی عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، نمیتوان او را صرفاً محصول حوزه علمیه قم دانست، هرچند که او در این بستر بالیده و به عضویت «مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم» نیز درآمده است. شخصیت فکری او محصول یک «موقعیت مرزی» و زیستن در شکاف میان دو جهان است: جهانِ قطعیتهای سنتیِ حجره و جهانِ پرسشهای شکاکانهی دپارتمان ادیان. نقطه عطف زندگی علمی او، خروج از فضای تکصدایی و درونمتنی حوزه و ورود به «دانشگاه مفید» بود؛ نهادی که با هدف آشتی دادن فقه سنتی با حقوق بشر مدرن تأسیس شد، اما برای اردستانی به دروازهای برای ورود به جهان الهیات مسیحی و یهودی تبدیل گشت.
مطالعه عمیق و تخصصی آثار الهیدانان بزرگ غربی، بهویژه متکلمان پروتستان قرن بیستم، ذهن او را از حصار خودبسندگیِ معرفتی خارج کرد. او دریافت که بحرانهایی که تشیع امروز با آنها دستبهگریبان است_از تعارض علم و دین گرفته تا نقد تاریخی متون مقدس و مسئله شر_مسائلی نیستند که بتوان با ارجاع صرف به روایات یا پاسخهای کلامیِ قرون میانه حلشان کرد. مواجهه با آثار متفکرانی، چون کارل بارت و رودلف بولتمان به او نشان داد که مسیحیت دو قرن پیش از این مسیرِ سنگلاخ عبور کرده است و راهحلهای متنوعی برای نجات ایمان در عصر مدرن آزموده است.
اردستانی تصمیم گرفت به جای اختراع دوباره چرخ، از نقشههای راهِ الهیات مسیحی برای عبور از میدان مینِ مدرنیته استفاده کند. این تصمیم، او را از یک فقیه یا مفسر معمولی، به یک «پژوهشگر تطبیقی» تبدیل کرد که مرزهای هویت دینی را نه با دیوارکشی، بلکه با گفتوگو بازتعریف میکند. او در آثار پژوهشی خود، مانند کتاب «یهودیت» و «مسیحیت»، رویکردی پدیدارشناسانه و غیردفاعی اتخاذ کرد و با شجاعتی کمنظیر اعلام نمود که قرآن هیچ اشارهای به تحریف لفظی تورات و انجیل ندارد؛ موضعی که عملاً راه را برای پذیرش «نقد متن» در الهیات اسلامی هموار میکرد.
الهیات سیستماتیک؛ معماری مجدد حقیقت
قلب تپنده پروژه فکری اردستانی، و شاید مهمترین و رادیکالترین دستاورد نظری او، وارد کردن متدولوژی «الهیات سیستماتیک» به فضای فکری شیعه است. این مفهوم که در سنت مسیحی سابقهای طولانی دارد، در سنت اسلامی اغلب با علم کلام خلط میشود، در حالی که تفاوتهای ماهوی با آن دارد. اردستانی با ترجمه کتاب کلیدی «درآمدی به الهیات نظاممند» اثر ولفهارت پاننبرگ و نگارش مقدمهای بسیار عالمانه و مفصل بر آن، تلاش کرد تا زیرساختهای این دانش نوین را در ایران بنا کند. این مقدمه را میتوان به مثابه «مانیفست روششناختی» خودِ اردستانی خواند؛ متنی که در آن او نهتنها پاننبرگ را معرفی میکند، بلکه دغدغههای الهیاتی خود را نیز در آینه او بازمیتاباند.
اردستانی توضیح میدهد که الهیات سیستماتیک پاسخی به این وضعیت است. وظیفه این دانش، اثبات «حقانیت» (Truth) آموزههای دینی در دادگاه عقل عمومی است. اما چگونه؟ پاسخ اردستانی کلیدی است: با معیار «انسجام» (Coherence).
در این دیدگاه، دین یک مجموعه از دستورات پراکنده نیست، بلکه یک «سیستم معنایی» است. مثل یک ساختمان، همه اجزای آن باید با هم تراز باشند. اگر ستونهای ساختمان (اصول اعتقادی مثل عدالت خدا) با سقف آن (احکام فقهی) تراز نباشند، ساختمان فرو میریزد.
اردستانی میگوید: ما نمیتوانیم در قرن بیست و یکم، خدایی را تبلیغ کنیم که در «نظریه»، عادل و حکیم است، اما در «عمل»، احکامی صادر میکند که با عقل فطری و وجدان اخلاقی بشر در تضاد است. الهیات سیستماتیک به ما این شجاعت را میدهد که بگوییم: «هر جا تناقضی دیدید، شک نکنید که در فهم متن اشتباه کردهاید، چون حقیقت نمیتواند متناقض باشد».
اردستانی در تبارشناسی دقیق خود از تحولات الهیات مدرن، همدلی آشکار خود را با پروژه ولفهارت پاننبرگ نشان میدهد و آن را راهی برای خروج از بنبستهای الهیات لیبرال و اگزیستانسیال میداند. او توضیح میدهد که متکلمانی مانند کارل بارت و رودلف بولتمان، در مواجهه با طوفان ویرانگر «نقد تاریخی» که اعتبار گزارههای کتاب مقدس را زیر سوال برده بود، دست به یک عقبنشینی استراتژیک زدند. آنها دین را از ساحتِ «تاریخ عینی» و واقعیتهای بیرونی جدا کردند و آن را به ساحتِ «ایمان شخصی»، «تصمیم اگزیستانسیال» و «تجربه درونی» بردند. با این ترفند، دین از تیررس نقد مورخان و دانشمندان علوم تجربی در امان ماند، اما به بهای تبدیل شدن به امری ذهنی، غیرقابل اثبات و در نهایت منزوی. اردستانی، همصدا با پاننبرگ، این عقبنشینی را رد میکند و آن را نوعی «فرار از واقعیت» میداند.
در مقابل، اردستانی شعار پاننبرگیِ «وحی به مثابه تاریخ» را برجسته میکند. استدلال او این است که اگر خدای ادیان ابراهیمی خدایی واقعی است، باید ردپای او را در تاریخ واقعی بشر دید، نه فقط در خلسههای عرفانی. الهیات سیستماتیک نباید از تاریخ بترسد، بلکه باید تاریخ را به عنوان بستر ظهور حقیقت در آغوش بگیرد. این رویکرد، الهیات را از انزوا خارج میکند و آن را وادار میکند تا با تاریخ، باستانشناسی، کیهانشناسی و سایر علوم انسانی وارد گفتگوی انتقادی شود. اما همین نقطه قوت، یعنی اتکا به تاریخ و عقلانیت عینی، همان پاشنه آشیلی است که اردستانی را در مواجهه با سنت پیچیده و تودرتوی شیعی با چالشهای سهمگینی روبهرو میکند. او میخواهد با ابزار «سیستمسازی»، فقهی را که قرنها به صورت جزیرهای و ذرهوار رشد کرده است، جراحی کند و آن را در قالب یک «نظام الهیاتی منسجم» که محور آن عدالت و اخلاق است، بازسازی نماید. این تلاش برای نشاندن «الهیات» بر تختِ سلطنت و به زیر کشیدن «فقه» از جایگاه فرمانروایی مطلق، جوهرهی اصلی پروژه اصلاحی اوست که در ادامه مقاله به تفصیل به پیامدهای آن خواهیم پرداخت.
تیغ الهیات بر پیکر فقه؛ نقد سیستماتیکِ شریعت
بیشتر بخوانید:
عبدالرحیم سلیمانی اردستانی کیست؟
داستان استقلال و تحول حوزه علمیه قم
تاریخچه حوزههای علمیه از دوران صفویه تا قاجاریه| از روحانیون درباری تا علمای مقاوم در برابر استبداد
گذار از «فقه» به «الهیات سیستماتیک» در اندیشه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، صرفاً یک تغییر نام یا جابجایی در سرفصلهای درسی نیست؛ بلکه یک دگردیسی بنیادین در منطق فهم دین است که پیامدهای آن تا قلب احکام عملی و سبک زندگی دینداران نفوذ میکند. اگر فقه سنتی را دانشی «متنمحور»، «اتمیستیک» (جزئینگر) و «تعبدگرا» بدانیم که وظیفه خود را استخراج حکم از دلِ روایات و آیات—فارغ از سازگاری آنها با کلیت نظام معرفتی بشر—میداند، الهیات سیستماتیک در خوانش اردستانی، دانشی «عقلمحور»، «کلنگر» و «معناگرا» است که هر حکم جزئی را در پرتو اصول کلان و سازگاری درونی سیستم ارزیابی میکند.
اردستانی با مسلح شدن به این متدولوژی، تیغ نقد را بیمحابا بر پیکره فقه سنتی میکشد. او معتقد است که فقه در طول تاریخ دچار «تورم» شده و با جدا شدن از ریشههای کلامی و اخلاقی خود، به ماشینی برای تولید فتوا تبدیل گشته است که گاه خروجیهای آن با روح کلی دین در تضاد است. جمله جنجالی او مبنی بر اینکه «در فقه صدها حکم داریم که خلاف عقل و قرآن است»، نه یک شعار سیاسی، بلکه خروجی منطقی همین دستگاه فکری است. در این دستگاه، «عقل» و «عدالت» به عنوان فیلترهای نهایی عمل میکنند. اگر روایتی، هرچند صحیحالسند، حکمی را بیان کند که با اصل بنیادین «عدالت خداوند» یا «کرامت ذاتی انسان» در تعارض باشد، از نظر سیستماتیک مردود است، زیرا یک سیستم نمیتواند در درون خود تناقض تولید کند.
بر اساس این مبانی، میتوان سه حوزه اصلی را که آماج نقدهای اردستانی قرار گرفتهاند، شناسایی کرد. نخست، حوزه «حقوق بشر و آزادیهای دینی» است. احکامی نظیر ارتداد و سنگسار، در نگاه اردستانی، باگهای سیستم هستند. او میپرسد چگونه خدایی که انسان را آزاد و مختار آفریده (اصل کلامی) و اصل «لا اکراه فی الدین» را در قرآن وضع کرده (اصل وحیانی)، میتواند دستور به قتل کسی بدهد که عقیدهاش تغییر کرده است؟ دوم، حوزه «عدالت جنسیتی» است. در الهیات سیستماتیک اردستانی، برابری وجودی انسانها یک اصل خدشهناپذیر است. بنابراین، احکامی که زن را در دیه، ارث و قضاوت فرودست میشمارند، نه حکم ابدی خدا، بلکه بازتابدهنده شرایط تاریخی و اجتماعی عصر نزول هستند که با روح کلی عدالت در تضاد قرار گرفتهاند؛ و سوم، حوزه «خشونت مقدس» است که اردستانی با تکیه بر «رحمانیت الهی» به عنوان صفت ذات، هرگونه حکمی را که خشونت را تقدیس کند، به چالش میکشد.
پارادوکسِ پاننبرگی؛ وقتی تاریخ علیه الهیات قیام میکند
اوج درام در پروژه فکری اردستانی، نه در نقد فقه، بلکه در مواجهه او با «تاریخ مقدس» و رویدادهای هویتساز تشیع رخ میدهد. اینجا همان نقطهای است که متدولوژی وامگرفته شده از پاننبرگ، به جای حل مسئله، خود تبدیل به بخشی از مسئله میشود و اردستانی را در یک پارادوکس روششناختی گرفتار میکند. همانطور که در فصل پیشین اشاره شد، الهیات پاننبرگ بر شعار «وحی به مثابه تاریخ» استوار است و تاکید دارد که ایمان باید بر واقعیتهای تاریخیِ قابل دفاع بنا شود. اما وقتی اردستانی تلاش کرد این الگو را در بستر تشیع پیاده کند، با واقعیتی سرسخت روبهرو شد: بسیاری از رویدادهای مقدس که تاروپود هویت شیعی را میسازند، از منظر نقد تاریخیِ مدرن، با چالشهای سندی و روایی مواجهاند.
مناظره جنجالی او پیرامون وقایع تاریخی صدر اسلام، صحنه آشکار شدن این شکاف بود. اردستانی که در مقام تئوری (با تکیه بر پاننبرگ) باید مدافع «تاریخی بودن دین» میبود، در مقام عمل و در مواجهه با انبوه روایات مخالف، ناچار به یک عقبنشینی تاکتیکی شد. او در این مناظره اعلام کرد: «من متخصص تاریخ نیستم و وارد بحثهای تاریخی نمیشوم». این جمله، اعتراف به شکست پروژه «الهیات تاریخی» در بستر مناقشات فرقهای بود. او به جای استفاده از متد پاننبرگ (دفاع از حقیقت تاریخی)، ناخودآگاه به متد رقیب او، یعنی «رودلف بولتمان» پناه برد.
استدلال او در مناظره کاملا «بولتمانی» و مبتنی بر «اسطورهزدایی» بود. او گفت: حتی اگر روایات تاریخی بگویند که به خانه علی حمله شد و او سکوت کرد، من این روایات را نمیپذیرم، زیرا با «تصویر کلامی و اگزیستانسیال» من از علی به عنوان مظهر غیرت و شجاعت (اسدالله) در تضاد است. به بیان دیگر، او «حقیقت کلامی» را بر «گزارش تاریخی» مقدم دانست.
این چرخش، اگرچه او را از مهلکه بحثهای سندی نجات داد، اما انسجام پروژه فکریاش را زیر سوال برد. منتقدان به درستی پرسیدند: اگر شما پیرو الهیات سیستماتیک و تاریخی هستید، چگونه میتوانید تاریخ را نادیده بگیرید؟ و اگر پیرو روش پدیدارشناسانه هستید، چرا برای رد روایات، به استدلالهای تاریخیِ ضعیف (مانند جنس درهای مدینه) متوسل میشوید؟ این سرگردانی میان «تاریخ» و «کلام»، نشان داد که بومیسازی الهیات مدرن مسیحی در زمین سفت و سخت سنت اسلامی، پروژهای ناتمام و پرهزینه است.
فرجام یک پروژه؛ بنبست یا گشایش؟
پروژه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، با تمام فراز و فرودها و تناقضاتش، یک نقطه عطف در تاریخ روشنفکری دینی ایران محسوب میشود. او نشان داد که دوران «اصلاحات وصلهپینهای» به پایان رسیده است و دینداری در جهان مدرن نیازمند یک «جراحی سیستماتیک» است. میراث او، عبور از نقد «سیاسی» دین به نقد «معرفتشناختی» آن است.
بنبست این پروژه در آنجاست که نشان داد نهادهای سنتی و حافظه جمعی مذهبی، هنوز آمادگی پذیرش نقد بر «ارکان هویتساز» خود را ندارند. واکنشهای تند و تکفیرگونه، و حتی انتقادات چهرههای میانهرو سیاسی، نشان داد که هزینه دستکاری در «تاریخ مقدس» بسیار گزاف است. این واکنشها ثابت کرد که در جامعه ایران، «تاریخ» صرفاً مجموعهای از وقایع گذشته نیست، بلکه ناموس هویت است و هرگونه تردید در آن، به مثابه اعلام جنگ تلقی میشود.
چرا باید از اردستانی دفاع کرد؟
شاید بپرسید چرا این بحثهای فنی برای ما مهم است؟ چرا باید نگران سرنوشت پروژه فکری یک استاد دانشگاه باشیم؟ پاسخ این است که پروژه اردستانی، تنها راهِ باقیمانده برای نجاتِ «دینداریِ اخلاقی» در ایران امروز است.
ما در زمانهای زندگی میکنیم که نسل جدید، با سرعتی سرسامآور در حال فاصله گرفتن از قرائتهای سنتی دین است. جوان امروزی که با مفاهیم حقوق بشر، برابری جنسیتی و آزادی عقیده بزرگ شده است، وقتی با احکام خشن فقهی یا روایتهای تاریخیِ عقلستیز مواجه میشود، دو راه بیشتر ندارد: یا دین را کلاً کنار بگذارد (که آمارها نشان میدهد بسیاری چنین کردهاند)، و یا دچار نفاق و دورویی شود.
اردستانی «راه سوم» را پیشنهاد میکند. او میگوید: لازم نیست دین را دور بیندازید؛ دین گوهر نابی دارد که زیرِ گرد و غبارِ قرنها سنتِ بشری پنهان شده است. بیایید با برسِ «الهیات سیستماتیک» و «نقد تاریخی»، این گرد و غبار را پاک کنیم.
دفاع از اردستانی، دفاع از این امکان است که:
میتوان مسلمان بود و به حقوق بشر باور داشت؛ چون احکام ضد حقوق بشر، ذاتی دین نیستند، بلکه رسوبات تاریخیاند که با سیستمِ عدالتمحور اسلام در تضادند.
میتوان شیعه بود و عقلانی اندیشید؛ چون تشیع واقعی، مکتب عقل و عدل است، نه مکتب پذیرش دربست هر روایتی که بر سر منابر خوانده میشود.
میتوان دیندار بود و با جهان مدرن گفتوگو کرد؛ چون دین اگر به درستی (یعنی سیستماتیک) فهمیده شود، نه تنها با علم و عقل نمیجنگد، بلکه به آنها معنا میبخشد.
اردستانی جرات کرده است بپرسد: «آیا ایمان ما به تاریخ وابسته است یا به حقیقت؟». نهادهای سنتی که قدرت و مشروعیت خود را از حفظِ همین روایتهای تاریخی میگیرند، طبیعتاً احساس خطر میکنند. اما حقیقت این است که جنسی که اردستانی عرضه میکند، تنها کالایی است که در بازار اندیشه آینده خریدار خواهد داشت.
نسل فردا، خریدار تعبد نیست؛ خریدار معناست. خریدارِ انسجام است. خریدارِ دینی است که وقتی آن را میپذیرد، مجبور نباشد عقلش را پشت در بگذارد. اردستانی در حال معماریِ چنین دینی است. ممکن است امروز صدایش در هیاهوی تکفیرها گم شود، و ممکن است خودش در بیان برخی جزئیات دچار لکنت شود، اما مسیری که او باز کرده است، کورشدنی نیست.
او به ما آموخت که «الهیات» فقط یک رشته دانشگاهی نیست؛ بلکه یک «سنگر» است. سنگری که در آن میتوان پناه گرفت و از ایمان در برابر هجومِ بیمعنایی و تحجر دفاع کرد. دفاع از عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، دفاع از حقِ اندیشیدن، دفاع از کرامتِ عقل، و در نهایت، دفاع از آیندهای است که در آن دین و مدرنیته نه به عنوان دو دشمن، بلکه به عنوان دو بال برای پرواز انسان، در کنار هم قرار میگیرند. این پروژهای است که ارزشِ جنگیدن و هزینه دادن را دارد.




